سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عبد عاشق

سرباز

    نظر

بسم الله الرخمن الرخیم

دیروز برای تقسیم واعزام به سربازی به پادگان رفتم گفتند لیسانس ها یک طرف بایستند وفوق دیپلم ها یک طرف بایستند ودیپلم ها یک طرف وزیر دیپلم ها هم یک طرف من که حزء زیر دیپلم ها بودم به طرف دسته آنها رفتم پس آنکه گروه های دیگر را تقسیم کردند آمدندسراغ کروه زیر دیپلم ها سپس گفتند هر کس گواهینامه ویا فن وحرفه ای دارد یک طرف برود و هر کس که هیچ فن وخرفه ای ندارد همین جا بایستد همه رفتند ومن تنها ماندم همه به من چپ چپ نگاه می کردند ولی من با دلی آسوده ایستاده بودم سرهنگ همه را که تقسیم کرد به سراع من آمد وگفت پادگان خودمان تو را نیاز ذارذ پس تو توی همین پادگان می مانی وبقیه به پادگان های شهرهای اطراف یا استانهای اطراف می روند من که خوشحال شده بودم به سرهنگ گفتم من که هیج فن وحرفه ای بلد نیستم او با لبخند رو به من کرد وگفت خودم یادت می دهم یک دفعه به ذهنم خطور کرداگر خداوند بخواهد منی که هیچ چیز نداشته ام اینجا ماندم پس حدا هم اگر بزای بنده ای بحواهد با اینکه هیچ چیز نداشته باشد و لیاقت و شرایط بندگی را هم نداشته باشد حداوند او را انتخاب می کند و حودش اموزش میدهد